مگر می توان؟

                            یک کت و دامن چهار خانه کلاه گرد و لبه دار یک عصر دل انگیز پائیز قدم های نرم و نازک لبخندی که یک لحظه از لبان سرخت محو نمی شود چشمانی که هر چه می روی باز هم به انتهاشان […]

تنهایی

[« تصورات باطل و ناخواسته هجوم شان آغاز می شود و سقوط شدت بیشتری می یابد.سایه های این تنهایی، بر ابدیت قلبش پیوند می خورد …این است حکم امروز…(مژده) »] تنهایی یک پوچ بی نام و نشان بود ، گه گاه که از زمین و زمان می بریدیم ، حصارش می کردیم به دور خودمان […]