با من برقص تا ته دنیا تا خود عشق بگذارچشم ها را ببندیم به روی هرچه بد و ناخواستنی است با من برقص تا زیبائی ات بگذار حس کنم عطر تنت را عشق را و خوشبختی را با من برقص تا خود زایش بلوغ جاودانگی و عشق هایی که ابدی و بی پایانند […]
چشم هایم گاهی هوس باریدن می کنند خوب من چه حالی است دلم وقتی که نیستی این بازیگوش این کودک این دل این لعنتی کاری ندارد جز بهانه ی گرفتن آنهم برای تو کنون هزار و سیصد و سی و سه هزار،هزار ثانیه از رفتنت می گذرد و تو انگار نه انگار که یکی بود […]