فاصله میان من و تو یک آه است و افسوس هرچه می رویم باز هم به هم نمی رسیم یا قدم هایمان کوچک است و یا . . . پیشتر « آه » کوچکتر از این حرف ها بود !
اینجا لالستان است ، مردم لالستان نه اینکه زبان ندارند نه ! نمی دانند زبانشان به چه کار می آید یک روز خیلی سال پیش یکیشان تصمیم گرفت چند روزی از سر تفریح هم که شده صدای اطرافیانش را نشنود تا کم کم این عادتی شد برای اینکه هیچ حرفی را نشنود و این مرضی […]
بادی و طوفان این کاشانه راخراب که نه ویران که نه نیست و نابود می کنی بارانی و سیل این زمین را طراوت که نه درختان را نوش حیات که نه سبزی را به اعماق تاریک سیاهی می بری قطره ای و ….. خاکی و …….
پیش می روم با شتابی ابلهانه به خیال تو به هیچ می رسم نابودی پاداش هر کسی است که مست از هوای وصل توست
وقتی خورشید به سلام زمستان پاسخی نمی دهد نباید انتظار داشت که زمستان قدم بر فرش قرمزی که سیاهی برایش پهن نموده نگذارد .