چشمانی که جادو

کاروان می رود میان کویر شترها پا به پای ساربانان از فرسنگ ها دورتر به گوش می رسد صدای زنگوله هاشان  .  . و بادیه… جا خوش کرده میان آفتاب باچند خانه ی گلی یک چاه آب درختان نخل که چندان پر تعداد هم نیستند کودکانی که افتان و خیزان از پی هم می دوند […]