نیستی و انگار هیچ چیز نیست

              هوا برفی است همان هوا‌ی ناجوانمردانه‌ی خودمان! انگشتانم قلمو شیشه های بخار گرفته بوم نقاشی . سوختن کنده های شومینه با جرقه های  گاه‌گاه بوی تمام عطرهای خوب دنیا بوی همین دود ساده را برابری نمی کند گاهی . قفسه کتاب ها کنج نشیمن زیر خاکی های چاپ […]