مرگ

تصور کن کلبه ای مخروبه را در دشتی به وسعت تمام سهم نداشته ی تو از زندگی دشتی که با نور بیگانه است در و دیواری که بوی مرگ می دهند زوزه های باد از هر سو به گوش می رسند پنجره مدام بر هم کوفته می شود صدای قیژ قیژ در شیشه های شکسته […]